5 شخصیت اصلی فیلم ترسناک نابودی چگونه مراحل سوگواری را نشان می دهند؟
به گزارش تیم علمی، فیلم ترسناک نابودی محصول سال 2018 که با اقتباس از سه گانه دسترسی به جنوب جف واندرمیر، ساخته شد و در آن ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جینا رودریگز به ایفای نقش پرداختند، از منظر جنبه های بصری و روایی تا حد زیادی به منبع اقتباسی خود شبیه بود.
در رمان اصلی، تیم اعزامی به آنالیز مکان اکولوژیکی عجیب و غریبی به نام منطقه ایکس می پردازند. جست و جوهای قبلی چندان نتیجه ای را در بر نداشته و منجر به ناپدید شدن اعضا و یا از دست دادن عقلشان شده بود.
در این رمان، چهار زن که به واسطه شغل هایشان انتخاب شده بودند (یک زیست شناس، یک نقشه بردار، یک مردم شناس و یک روان شناس) پای به منطقه ایکس می گذارند. منطقه ای که در آن رویدادهای عجیب وغریبی رخ می دهد. در ظاهر به نظر می رسد که منطقه ایکس یک منطقه جنگلی بی خطر است که حوزه اطراف یک فانوس دریایی را احاطه نموده است، اما دلایلی وجود دارد که سبب شده ورود به این منطقه برای سال ها غدغن گردد.
اقتباس سینمایی الکس گارلند بر روی زنان یک تیم متمرکز شده و به تعریف داستان های هر کدام از این شخصیت ها می پردازد. لکن آنچه در رمان مکتوب نابودی مشاهده می گردد اندکی مبهم تر و گیج نماینده تر است. علاوه براین، فیلم به نقش اصلی داستان، بیشتر پر و بال می دهد و روایت را از چشم لنا (با بازی ناتالی پورتمن) که قهرمان داستان و یکی از سربازان حرفه ای ارتش است روایت می نماید. شوهرش کین (با نقش آفرینی اسکار آیزاک) در طول ماموریت برت سبز، در منطقه ای به نام شیمر (که بخشی از منطقه ایکس است) ناپدید شده بود، اما ناگهان یک سال بعد بدون هیچ گونه اطلاع قبلی بازگشت. با این حال، رفتار کین عوض شده و جوری رفتار می نماید که گویی لنا را نمی شناسد و اصلا چیزی از گذشته اش را به خاطر نمی آورد. چندی نمی گذرد که اوضاع کین رو به وخامت می گذارند و در راه بیمارستان، لنا و کین به وسیله دولت ایالات متحده به کمپ اصلی منطقه ایکس منتقل می شوند.
لنا برای اینکه بفهمد چه اتفاقی برای همسرش افتاده، به تیمی از زنان از جمله ژئومورفولوژیستی به نام کیسی شپرد (با بازی تووا نووتنی)، فیزیکدانی به نام جوزی رادک (با بازی تسا تامپسون)، پیراپزشکی به نام آنیا تورنسن (با بازی جینا رودریگز) و روانشناسی به نام دکتر ونترس (با بازی جنیفر جیسون لی) ملحق می گردد. این گروه با هم وارد شیمر می شوند و با دنیایی مملو از ترس و وحشت روبرو می گردند و چندی نمی گذرد که متوجه می شوند شیمر، به بدن و روح تیم اعزامی نفوذ نموده است.
مخاطب به واسطه اتفاقاتی که در طول فیلم روی می دهد بلافاصله متوجه می گردد که این پنج زن دارای شخصیت های بسیار متضادی هستند. کاراکتری مانند دکتر ونترس در بعضی مواقع اهدافی دارد که با اهداف تیم در تضاد هستند. چنین تضادهایی سبب می گردد که شیمر، آرایش بیولوژیکی و روانی تیم را به هم بریزد. هر شخصیت به گونه ای متفاوت با بحران به وجود آمده برخورد می نماید و در نهایت تک تک اعضای گروه به شیوه ای عجیب و مرموز کشته می شوند.
یکی از اصلی ترین مباحث فیلم نابودی را سرطان تشکیل می دهد. در یکی از سکانس های ابتدایی فیلم، لنا در حال تدریس در کلاس زیست شناسی دانشگاه جانز هاپکینز است و خواص سلول های سرطانی را به شاگردانش نشان می دهد. علاوه براین، لنا در طول یکی از ماموریت های خود به کین خیانت می نماید و ظاهرا احساس عذاب وجدان او را راحت نمی گذارد. حتی دکتر ونترس که به بیماری لاعلاج سرطان مبتلاست، برای جست و جوی یک حقیقت بزرگ وارد شیمر می گردد. در واقع می توان گفت که هر یک از اعضای تیم کاوش، نماینده یک مرحله متفاوت از پنج مرحله غم و اندوه هستند و این را می توان در رفتار و بعلاوه داستان های آن ها مشاهده نمود. برای اثبات این امر بهتر است به معرفی هر یک از اعضا و چالشی که با آن روبه رو می شوند بپردازیم.
1. شپرد - انکار و تکذیب
شپرد یکی از اعضای تیم است که کمتر از همه صحبت می نماید و چالش های خاص خودش را دارد. اگرچه دقیقا دلیل این امر معین نیست، اما این احتمال وجود دارد که شپرد نمی خواهد در خصوص مسائل بزرگ زندگی خود با کسی صحبت کند. او به لنا در خصوص همسرش می گوید و به او می گوید که دخترش به خاطر ابتلا به سرطان خون درگذشته است و سپس چیزهایی را در خصوص اعضای تیم با لنا در میان می گذارد. در واقع شپرد هنوز نتوانسته با مرگ دخترش کنار بیاید و با چالش های درونی اش در کلنجار است. شپرد تقریبا تمام مدتی را که بر روی صحنه حضور دارد، صرف تمرکز بر روی ماموریتش می نماید. وقتی که تیم به فورت آمایا، یعنی پایگاه نظامی واقع در نزدیکی جایی که تیم اعزامی قبلی، کمپی را در آنجا راه اندازی نموده بود می رسد، یک خرس جهش یافته به شپرد حمله می نماید و بعد صدای فریادهای او را تقلید می نماید تا بتواند الباقی افراد تیم را هم بکشد. این واقعیت که شپرد زیاد در خصوص تجربیاتش صحبت نمی نماید و قبل از اینکه سفره دلش را باز کند می میرد، سبب می گردد که نشان دهنده مرحله اول غم یعنی انکار و تکذیب باشد. آخرین لحظات او با فریاد برای یاری سپری شد و شاید این فریادها فقط به خاطر خطری که در پیش رویش وجود داشته نبوده باشد.
2. آنیا - خشم
آنیا که یک معتاد در حال بهبودی است همان اوایل فیلم کاملا به مخاطب نشان می دهد که با مسائلش با شدت بسیار بیشتری برخورد می نماید. او پس از مشاهده یک ویدیوی دل خراش از تیم جست و جوی قبلی که در آن کین در حال بیرون ریختن دل و روده های یکی از اعضای گروهش است دیوانه وار فریاد میزند. آنیا با گرم تر شدن فضا آغاز به داد زدن می نماید و در نهایت عصبانی می گردد و تصمیمات بسیار عجولانه و خطرناکی می گیرد. پس از کشته شدن شپرد، آنیا خونسردی خود را از دست می دهد و تیم را گروگان می گیرد و آن ها را مقصر مرگ شپرد می داند. او قبل از شنیدن صدای خرس که فریادهای یاری شپرد را تقلید نموده بود، به سایر هم گروهی هایش که آن ها را گروگان گرفته طعنه میزند و با عصبانیت بر سر آن ها فریاد می زند. در حالی که او به نحو احمقانه ای برای نجات شپرد عجله می نماید، خرس او را تا سر حد مرگ می برد. در بین تمام اعضای تیم، کاملا معین است که آنیا در 5 مرحله غم در مرحله خشم قرار گرفته است و همین خشم در نهایت منجر به مرگ او می گردد زیرا او همیشه با عجله وارد عمل می گردد.
3. جوزی - داد و ستد
جوزی که مدام به خودش آسیب می رساند، در مقایسه با بقیه اعضای تیم، فردی فروتن به نظر می رسد. او اولین کسی است که مورد حمله حیات وحش شیمر قرار می گیرد و قبل از اینکه لنا و گروه پیروز شوند او را نجات دهند به وسیله تمساح دندان کوسه ای به زیر آب کشیده می گردد. اتفاقاتی که بعدا در طول فیلم روی می دهد نشان می دهد که جوزی از ترس بلایی که قرار است شیمر بر سر او و دیگران بیاورد مدام گوشه می کشد. صبح روز بعد از روبروه با خرس، جوزی با لنا صحبت می نماید و به او می گوید که شیمر از نظر بیولوژیکی بر روی آن ها تاثیر می گذارد. این منطقه بدن آن ها را درست همچون آن تمساح و خرس فاسد می نماید. جوزی قبل از فرار به لنا می گوید: ونترس می خواهد با او روبرو گردد، حتما تو می خواهی با او مبارزه کنی، اما من اصلا دوست ندارم هیچ کدام از این اتفاقات بیفتد. لنا جلوتر و جلوتر می رود و به فضایی پر از پیکرهای انسان مانند پوشیده شده از گیاهان و گل ها می رسد. معلوم نیست که جوزی کجاست اما گویا تسلیم تاثیرات شیمر شده و با طبیعت آنجا یکی شده است و به یکی از شخصیت های گیاه مانند تبدیل شده است. رابطه ای که جوزی با شیمر برقرار می نماید نشان دهنده شخصیت مبتنی بر داد و ستد و معامله اوست چراکه او در نهایت خودش را رها می نماید و به درون طبیعت شیمر راه می یابد. به جای مبارزه با شیمر و یا یافتن حقیقت، او با کمال میل به بخشی از زندگی اطراف خود تبدیل می گردد. بنابراین او حاضر است خودش را تسلیم این معامله کند تا اینکه سرنوشت بدتری نصیبش نگردد.
4. ونترس - افسردگی
در همان ابتدای فیلم، شخصیت دل مرده و نهیلیستی ونترس، توجه بیننده را جلب می نماید. او از گذشته خود هیچ نمی گوید و به بقیه اعضای تیم اهمیت چندانی نمی دهد، مگر اینکه برای انجام کاری به آن ها احتیاج داشته باشد. پس از اینکه معین می گردد او به سرطان مبتلاست و روزهای خاتمهی عمرش را سپری می نماید، می توان ناامیدی را به وضوح در چهره او مشاهده نمود. ونترس که به خاطر دست یافتن به پاسخ سوالاتش وارد شیمر می گردد، هیچ ترسی از مرگ ندارد زیرا خوب می داند که دیر یا زود بالاخره خواهد مرد. وقتی او و لنا به فانوس دریایی مرموز می رسند، ونترس یک منطقه زیرزمینی را کشف می نماید. هنگامی که لنا وارد آن منطقه می گردد، ونترس را می بیند که با مواد بیولوژیکی عجیب و غریب سیاهی پوشیده شده است. ونترس به لنا می گوید که موجودی که درون فانوس دریایی است آن قدر رشد می نماید و مصرف می نماید تا زمانی که همه چیز را احاطه کند.
نمی توان نیت این موجود را درک کرد و یا بهتر است بگوییم که سخنان ونترس گویای نیت او نیست. او که به این باور رسیده که هیچ شانسی در روبروه با تهدیدات این موجود بیگانه وجود ندارد، به یک موجود نورانی تبدیل می گردد که از خون موجود بر روی صورت لنا برای گرفتن شکلی انسانی استفاده می نماید. بنابراین می توان گفت ونترس به عنوان نماینده مرحله افسردگی، به موجود بیگانه درون فانوس دریایی تسلیم می گردد و معتقد است که مقاومت هیچ فایده ای ندارد. او مانند جوزی برای بقا دست به انجام معامله نمی زند. در عوض، او خودش را تسلیم می نماید چراکه از نظر او این موجود سبب نابودی انسان ها خواهد شد.
5. لنا - پذیرش
به عنوان قهرمان فیلم، لنا سهم بزرگی را در داستان فیلم بر عهده دارد. فیلم مدام به لحظه های شیرینی که او با کین داشته و بعلاوه خیانت او به کین فلش بک می زند. او بالاخره درمی یابد که برای کین چه اتفاقی افتاده و متوجه می گردد که مردی که به عنوان شوهرش می شناخت مدت هاست مرده است. لنا با پردازش غم و اندوه خود در طول فیلم، به پاسخ هایی که به دنبالش بود دست می یابد و در نهایت با منبع شیمر روبرو می گردد. انسان نمای بیگانه (با بازی سونیا میزونو) به لطف خون لنا شکلی انسانی به خود می گیرد و در مقابل او می ایستد. این انسان نما که حرکات و رفتارهای لنا را تقلید می نماید، تنها زمانی وارد عمل می گردد که لنا حرکتی انجام دهد. او سعی می نماید از دست این موجود فرار کند، اما این موجود انسان نما قوی تر و سریع تر از او است و او را به درب فانوس دریایی می چسباند.
لنا به این نتیجه می رسد که نمی تواند با انسان نما همچون انسان های معمولی مبارزه کند و لذا او را به عنوان بازتابی از خود می پذیرد. همین کار به او اجازه می دهد تا انسان نما را فریب دهد و بتواند یک نارنجک فسفری را منفجر کند که منجر به به آتش کشیده شدن موجود انسان نما همراه با فانوس دریایی و فروپاشی شیمر می گردد. لنا که توانسته با خودش کنار بیاید فرار می نماید. همین ویژگی ها لنا را به نمونه ای منحصربه فرد از انسانی که در مرحله پذیرش قرار گرفته است تبدیل می نماید. او کسی است که غم و اندوه پیش روی خود را به عنوان بخشی از هویتش می پذیرد و از این غم و اندوه که همچون باتلاقی او را به درون خود می کشد فرار می نماید درست همان طور که از درون شیمر فرار کرد. اما سوال این است که آیا او واقعا توانست از دست شیمر فرار کند؟
در صحنه های خاتمهی فیلم، لنا دوباره با شخصیت کین که توانسته شرایط بحرانی اش را پشت سر بگذارد روبه رو می گردد. لنا از کین می پرسد که آیا او واقعا کین است و کین پاسخ می دهد نمی دانم. او هم از لنا سوال می نماید که آیا واقعا خود لناست و لنا هم پاسخی نمی دهد. آن ها برای لحظاتی نفس گیر به هم خیره می شوند، چشمانشان می درخشد و رنگشان تغییر می نماید. به نظر می رسد که خاتمه داستان می خواهد به مخاطب نشان دهد که شیمر باعث تغییر لنا شده و یا اینکه این انسان نماست که در نهایت خود را به شکل لنا درآورده است. هیچ کدام از این تئوری ها در خاتمه فیلم تایید نشدند اما می توان با قطعیت گفت لنایی که از شیمر خارج می گردد همان لنایی نیست که وارد آن شده بود.
این موضوع می تواند پنج مرحله غم و اندوه را به زیبایی برای ما توصیف نماید و به ما نشان دهد که برخلاف تصور بسیاری از افراد، فرایند برخورد با غم و اندوه یک فرایند خطی نیست. افرادی که با فقدانی در زندگی شان روبرو می شوند و گرفتار غم و اندوه می گردند، می توانند پیش از آنکه بتوانند بر مسائلشان غلبه نمایند، بارها و بارها به مراحل قبلی برگردند. تغییر حالت لنا ممکن است به این معنی باشد که حتی با وجود اینکه او به مرحله پذیرش رسیده است، باز هم نتوانسته کاملا خود را از شر غم و اندوه رها کند. درست مانند شیمر که بدنش را تغییر می دهد (در نهایت بر او تسلط می یابد)، اندوه لنا ممکن است هنوز به شکلی دیگر در درون او وجود داشته باشد. شاید او توانسته این غم و اندوه را سرکوب کند، اما واضح است که قهرمان فیلم علیرغم اینکه از نظر فیزیکی شبیه قبل به نظر می رسد، هنوز نتوانسته به طور کامل از آن جنگل مرموز رها گردد.
منبع: collider
منبع: دیجیکالا مگ